محل تبلیغات شما
مادر من را که دارد؛ دشمن نمی خواهد.همه چیز خوب است؛ سیاه ها و سفید ها دعواشان استو انگار فقط من اضافیم که نه سیاهم نه سفید.گاهی خدا را صدا می زنم که از سفید ها باشمگاهی تلنگر می زنم تا از سیاه ها باشممن غصه ندارم که قصه داشته باشممامان و خاله توی یانه نان می کوبند؛ درباره ی زندگی یک زوج جوان می گویند.خاله می گوید: بچه ندارند؟مامان: نه بچه چه کوفتی است؟ مثل آدم دارند زندگیشان را می کنند بچه می خواهند چه کار؟خاله؛ آخرش چه؟هوا مرا یاد شعر سهراب می اندازد؛((نکند اندوهی برسد از پس.))بقیه اش را یادم نیست.مامان حسابی تلاش و التماس می کند که رفتارم را با اطرافیان و پنبه خانم بهتر کنم؛ اما این پنبه ای که تو گوش من است از پنبه خانم هم گنده تر است.مادر از من می نالدخاله از دخترش می نالدعمه از دخترش می نالددخترها از چه می نالند؟خدا می داند.امان از این دختر هاو همه ی دختر هامن در وجودم زهر دارم؛ زهری که همه‌ی وجودم را گرفته جسم و روحم را.من نباید توی این سن به خیلی چیز ها فکر می کردمخیلی چیز ها را می دانم و این یک زهر استزهر زهر نا بودیهعییی.

پذیرایی از پاییز

میگذره به اسم شب و روز...

هوا ی ابری آخر آبان در این حوالی چگونه است?

ها ,زهر ,بچه ,مامان ,نالد ,پنبه ,می نالد ,چیز ها ,سفید ها ,پنبه خانم ,را می

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زرد نویس های یک من Susan's memory endoorgoze voykobatu gadfupadi imerolal نت سبز خرید کارواش خانگی ایزی جت | طرح 2018 Maria's life تدرویه