توی خیابان قدم می زدم؛ یک چیزی توی جو وول خورد.دوتا موش سر یک تکه نان دعوا می کرد آخر سر یکی نان را از چنگ آن یکی درآورد و نان به دهان از آنجا دور شد.آن ور خیابان اما یک گربه؛ گرسنه و بی چیز تا من را دید فرار کردگربه ها ضعیف شده انددیگر دوره زمانه ی موش ها شده.دیگر راستی مهم نیستموش های حیله گر برنده اند. پذیرایی از پاییز
میگذره به اسم شب و روز...
هوا ی ابری آخر آبان در این حوالی چگونه است?
موش ,نان ,یک ,یکی ,سر ,زمانه ,ی موش ,زمانه ی ,کرد گربه ,فرار کرد ,دید فرار
درباره این سایت