محل تبلیغات شما
توی خیابان قدم می زدم؛ یک چیزی توی جو وول خورد.دوتا موش سر یک تکه نان دعوا می کرد آخر سر یکی نان را از چنگ آن یکی درآورد و نان به دهان از آنجا دور شد.آن ور خیابان اما یک گربه؛ گرسنه و بی چیز تا من را دید فرار کردگربه ها ضعیف شده انددیگر دوره زمانه ی موش ها شده.دیگر راستی مهم نیستموش های حیله گر برنده اند.

پذیرایی از پاییز

میگذره به اسم شب و روز...

هوا ی ابری آخر آبان در این حوالی چگونه است?

موش ,نان ,یک ,یکی ,سر ,زمانه ,ی موش ,زمانه ی ,کرد گربه ,فرار کرد ,دید فرار

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

kishsaraa فروش آثار گروه مستان - همای pebarafi Karen's receptions mutecolthe wanringtesco capineni از همه چیز یه ذره وبلاگ شیمی آلی فروشگاه فایل 2